نتایج جستجو برای عبارت :

گردِ سُم خران شما نیز بگذرد

گردِ سُمِ خران شما نیز بگذرد!
سیف فرغانی
@Parsa_Night_narrator
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 410×230]
مشاهده مطلب در کانال
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
باز باران سما هم از سر ما بگذرد،
تیرباران قضا هم از سر ما بگذرد.
هر سر بالا همی باشد گرفتار بلا،
با صبوری صد بلا هم از سر ما بگذرد.
تیر قسمت از سر ما نگذرد هرگز خطا،
گه عذاب و گه عزا هم از سر ما بگذرد.
چه جفا است این که ماند از رفت و آ پای روان،
هر جفای ناروا هم از سر ما بگذرد.
گر جزایی را قضا همچون سزایی میدهد،
گه جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.
صد جزا از سر گذشت اندر جهان و چون جزا
این جهان بی وفا هم از سر ما بگذرد.
غم مخور این تیره ماه سوز و سرما ، بگذردهر چه پیش آید ز گردون بر سرِ ما بگذردروزگار تلخ گر شیرین نکرد کام همهبر زمین افتاده و بنشسته بالا ، بگذردگر مهیا گشت یا نه توشه بر خان همهروزگارِ مجلس مسکین و دارا ، بگذردرنجِ بار زندگی گر خم نموده قامتیاز ضمیر و خاطر نادان و دانا ، بگذردزیب باطن را نما پاینده ظاهر رفتنیستبی توقف این زمان بر زشت و زیبا ، بگذردگو تو دل آسوده کن دنیای امروز هر چه هستبر من و تو ، یا شما و ما و آنها ، بگذرد ............. ۹۸/۱۰/۷فتانه -
عقل اگر می‌خواهد از درهای منطق بگذرد
باید از خیر تماشای حقایق بگذرد
آنچه آن را علم می‌دانند، اهل معرفت
مثل نوری باید از دل‌های عاشق بگذرد
طفل می‌گرید مگر می‌داند این دنیا کجاست؟
عمر چون با های‌های آمد به هق‌هق بگذرد
هر بهاری باغبان راضی به تابستان شود
باید از خون دل صدها شقایق بگذرد
صبر بر دور جدایی نیست ممکن بی‌شراب
همتی کن ساقیا! تا مثل سابق بگذرد
از گناه مست اگر زاهد به کفر آمد چه غم
از خطای اهل دل باشد که خالق بگذرد
فاضل نظری
چشم پوشم، تا دمی اندوه و غمها بگذرد،
چشم را وا م یکنم، بینم، که دنیا بگذرد.
عاشقیها از دل و دیوانگی از سر نرفت،
از سر شورید هام صد شور و سودا بگذرد.
غرق گشته در گناه خود ببین تردامنی،
تا به خشکی خشک او گرداب دریا بگذرد.
نوبهار آخر بگشت و دیر شد ایام گل،
بلبل شوریده هم با جان شیدا بگذرد.
گر خطایی بگذرد از ما، سزای ما جزاست،
هر جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.
انتظارم م یگذاری تا به فردا تو مرا،
زندگانی با امید روز فردا بگذرد.
متن آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
در سختى این روزگار دلبرکم آهى برآر آن آه میرسد بالاى ابر آن ابر میشود رنگ بهارهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passبى سازشو بى ساز مان دلبرکم سازى برانآن ساز میچکد بر کوه و دشت آن دشت میزند زنگ زمانهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passتکست آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
ادامه مطلب
متن آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
در سختى این روزگار دلبرکم آهى برآر آن آه میرسد بالاى ابر آن ابر میشود رنگ بهارهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passبى سازشو بى ساز مان دلبرکم سازى برانآن ساز میچکد بر کوه و دشت آن دشت میزند زنگ زمانهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passتکست آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
ادامه مطلب
همه چیز بگذرد. ما بگذریم. خشم بگذرد.خون بگذرد. لطف دو دوست به هم بگذرد.باد بگذرد. خدا نمی‌گذرد.خدا می‌گذرد، امّا نمی‌گذرد.چنانکه خورشید، می‌گذرد و نمی‌گذرد.چنانکه باد، چنانکه یاد.می‌گذرد و نمی‌گذرد.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از جاستینا کوپانیا
اتوبوس تند میرفت و جاده پر از گردنه
با توجه به اتفاقات اخیر منم احتمال دادم که ممکنه انا لله و انا...
در نتیجه به طور طبیعی یه سوال از خودم پرسیدم،اگه آخرین لحظات عمرت باشه چیکار میکنی؟
خب مدتی فکر کردم و نوشتم و نوشتم...
ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که میخوام کتابم رو بخونم و به موسیقیم گوش بدم.همین!
درست مثل حس خوردن یک آبنبات چوبیِ گردِ سبز با طعم سیب ترش.
همیشه همین بوده جوابم به این سوال که اگه فلان وقت فرصت داشته باشی چیکار میکنی؟
این بو
دارم دلتنگیم را بغل می‌کنم و یاد ح همراهم است اما خوب می‌دانم به تجربه که این نیز بگذرد، چه این حس و چه این آدم.
با میم نشستیم و درمورد جهان‌، زندگی، لذت ، زیبایی، ارزش و و و حرف زدیم و من فهمیدم همه‌ی چیزهایی که در ذهنم دارم تنها برای دوام آوردن است و دردم گرفت از این آگاهی دوباره و دیگرباره.
که این بگذرد و می‌گذرد و چیست که ماندگار است و و و 
چرا من هنوز نمی‌توانم دست به خودکشی بزنم؟ چرا اینقدر می‌ترسم! مگر جز هیچ بزرگ چیزی هست؟ 
آه که چه خس
 
آن بی خردان که با خران رهسپرند
 پیوسته به چشم خود همانند خرند
 گر بار خران به دوش خود برنکشند
 بیهوده که بودند چه باری بکشند
 هرگاه که ما را به خران کار افتاد
 با بی خردان سخن به ناچار افتاد
 زین پس نکنیم بار به دوش خرشان
 ایشان که خرند و آن خران در پی شان
 
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد..یک روزی که خوشحال تر بودم..می آیم و می نویسم کهاین نیز بگذرد..مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..
 
دست مزن! چشم، ببستم دو دست    
                                       راه مرو! چشم، دو پایم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن    
                                     نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن  
                                     خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم     
                                   لیک محال است که من خر شوم
چند روی همچو خران زیر بار؟          
                           
حکومت آخرین تزار روسیه با فاجعه آغاز شد. چند روز پس از تاجگذاری در ماه مه ۱۸۹۶، جشنی در میدان خودیانکا، میدان مشق نظامی درست در بیرون مسکو ترتیب داده شد. صبح زود نیم میلیون نفر پیشاپیش در آنجا گرد آمده بودند و امیدوار بودند از دست تزار جدید لیوان‌های آبجوخوری یادگاری و بیسکویت‌هایی که تاریخ و مناسبت این رویداد به صورت نقش‌برجسته روی آن حک شده بود هدیه بگیرند. آبجو و سوسیس رایگان قرار بود به مقدار فراوان میان جمعیت توزیع شود. وقتی جمعیت بیش
 
آن بی خردان که با خران رهسپرند
 پیوسته به چشم خود همانند خرند
 گر بار خران به دوش خود برنکشند
 بیهوده که بودند چه باری بکشند
 هرگاه که ما را به خران کار افتاد
 با بی خردان سخن به ناچار افتاد
 زین پس نکنیم بار به دوش خرشان
 ایشان که خرند و آن خران در پی شان
 
ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرددنیا چو هست بر گذر این نیز بگذردگر بد کند زمانه،تو نیکو خصال باشبگذشت از این بسی به سر،این نیز بگذردور دور روزگار نه بر وفق رأی توستاندوه مخور که بی خبر،این نیز بگذردیک حمله پای دار که مردان مرد رابگذشت از این بسی بتر،این نیز بگذردمنت خدای را که شب دیر پای غمافتاد با دم سحر،این نیز بگذردابن یمین ز موج حوادث مترس ز آنکهر چند هست با خطر،این نیز بگذردتشویش خاطر است ولی شکر چون نکردایزد قضا چز این قدر،این نیز بگذر
ترس از یک اتفاق مثبت یا منفی، حتی اگر بهترین و زیباترین اتفاق زندگیت هم باشد، گاه تمام وجودت را تسخیر میکند. اگر ندانی چطور با ترس و دلهره هایت روبرو شوی، و اگر کسانی را نداشته باشی که آرام به تو گوشزد کنند که چقدر از پتانسیل ها و قدرت خودت غافل مانده ای، ترس چون موریانه ای میشود که به زندگیت میزند و نابود میکند تمام لحظاتت را. باید قوی بود، باید با ترس ها روبرو شد و باید آنقدر صبور بود تا زمان بگذرد و بگذرد و خیلی چیزها را در ظرف خود حل کند.
خری به درختی بسته بود، رهگذری خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
 
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید، تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و خر را کشت.
 
صاحب خر وقتی صحنه را دید. عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت!
 
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای درآورد!
 
به رهگذر گفتند چکار کردی؟!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
 
➕هرگاه میخواهید ویرانی به بار آورید، خران را آزاد کنید!
چند روزه متوجه شدم تمام وبلاگ های من در بلاگفا با نزدیک دو هزار پست و کلی خاطره مسدود شدند! به چه جرمی؟! به جرم مهاجرت به بیان و رزبلاگ؟ خب آدم عوضی اگه حقوق کاربران رو رعایت می کردی و هی دم به دقیقه به وبشون دست درازی نمی کردی یا اینکه وب پر مخاطب من و خیلی های دیگه رو با حذف از لیست بروز شده ها و لیست موضوعی نابود نمی کردی، مگه مرض داشتیم وب چند ساله مون رو رها کنیم... از چی می ترسیدی؟ چند تا بچه مدرسه ای چه هدف دیگه ای جز سرگرمی تو اون وب داشتند؟
می توانی هق هقِ خیسِ دخترکی را بشنوی که پشتِ پنجره ی اتاقش ایستاده و نگاهش را دوخته به ستاره هایی که توی آسمان ندارد. ساعت که از دوازده بگذرد دخترک تمام می شود انگار. من مطمئنم توی تمامِ دنیا کسی وجود ندارد که به اندازه ی او دلش از تماشایِ آسمان بگیرد. 
یکی از دوستانِ قدیم بعد از وقفه ای تقریبا یکساله،مسیرش به خانه ی مجازی من افتاده،پیام داده که"قبلا بیشتر از شادی مینوشتید،اینجا خاکستری پررنگ شده"!
 
هرچه به حافظه ام رجوع و مرور میکنم،نمیتوانم تفاوتی میانِ مطالبِ امسال و سال گذشته قائل شوم!
درهرحال نمیدانم،شاید بیشتر از گذشته گردِ غم به این خانه مجازی پاشیده ام!
اگر خاطرتان مکدر میشود با خواندنِ خزعبلاتِ خاکستری تیره،قطع دنبال بزنید :)
+ بچه های خیریه امام رضا شناخته شده و درس پس داده ان. اگه میتونید کمکی بکنید برای طرح بهداشت کودکان کار و همینطور سیستان بلوچستان ، بسم ا... . این ادرس پیج اینستاشون و این راه کمک
+ لعنت به بعضی از مردممون که وسط این اوضاع فقط دنبال نون حرومن. شما مراقب باشید. اکثر محصولاتی که به اسم محلول ضدعفونی الکلی میخرید، فقط یه ترکیب اب و الکل هستش که با ده برابر قیمت میفروشن. البته اگه باشرف باشن، محلول ۷۰٪ میدن. وگرنه خیلیاشون آب میفروشن بهتون! آبی که ۱۰_۲
استاد درس مارکس داشت برایمان تعریف می‌کرد که کیمیاگران سه هدف عمده داشته‌اند: تبدیل کردن مس به طلا، پرواز دادن انسان، و رساندنش به جاودانگی. بعد ادامه داد که به دوتای اوّل رسیده‌ایم و داریم روی سومی کار می‌کنیم، و من صدای لرزیدن بندبند استخوان‌هایم را از درون می‌شنیدم: نکند دوای مرگ را هم پیدا کنند؛ نکند دیگر نمی‌ریم!
انسان، این جنایت‌کارترین موجود عالم، دارد به آرزوی نامیرایی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. آمارها می‌گویند که هرچه گذشته،
بعضی چیزها هیچوقت از دل آدمی در نمیرود
هیچ وقت...
روزها که بگذرد،هفته ها،ماه ها،و شایدم سالیان سال هم بگذرد
بازم یادت نمیرود حرف ها و کارهایی که باعث شد همیشه بهش فکرکنی
حالا چه خوب و یا چه بد...
شاید کوچک باشد،شایدم بزرگ،شاید حرف خوب و شایدم حرف بد
توهین،تهمت،یا خوبی و یا نیکی و یا بزرگی
بعضی چیزها واقعا از دل من در نمیرود
موقع خواب به یادشم،موقع غذا به یادش،موقع استراحت،موقع کار،
موقعی ای که تو چهره همون افرادی که این حرف را به من زدند یادش م
اینجا دقیقا اوایل ترم اولم توی رشته‌ی جدیدم بودم...
تازه کتابای کت و کلفت این ترممو خریده بودم و درگیر انتخاب بین چندتا پیش‌نهاد کار جدی و جذاب (هرکدومشون از جنبه‌ای) بودم...
خلاصه که هنوز نتونسته بودم تعادلی بین زندگی و کار و درس پیدا کنم!
 
خب، این احساسا و فکرا چیز جدیدی برام نبودن، توی لیسانس زیاد تجربه‌شون کرده بودم و بلد بودم با حضورشون به زندگیم ادامه بدم.. -هرچند به سختی-
ولی این بار خیلی زودتر از چیزی که فکرشو می‌کردم تونستم از پسشون
   همه ی آدمهای روی زمین هر لحظه در یک موقعیت هستند، موقعیت الان شما با موقعیت یک ماه شما خیلی متفاوت است، در طی یک ماه اتفاق های زیادی در زندگی هر یک از ما می افتد، خیلی این اتفاق ها باب میل ما هستند و از خیلی دیگر از این اتفاقات بیزاریم بطوریکه وقتی اتفاق می افتند عالم و آدم را مورد لعن و نفرین قرار میدهیم، چه بسا اتفاقاتی ک به نفع ما هستند و از آنها بیزاریم و چ بسا اتفاقاتی که به ضرر ما هستند و ما خیلی به انها علاقه مند میشویم، درک و اعمال این
بعضی چیزهارا باید سروقت خودش داشته باشی ، وقتش که بگذرد دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند چون به نبودنش عادت کرده ای و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه داشته باشی أش ، زندگی کنی....
بعضی چیزها ، مثل  حس ها و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد
مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد عاشق باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد...
وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم  به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یا
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید، تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و خر را کشت.
صاحب خر وقتی صحنه را دید. عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت!
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای درآورد!
به رهگذر گفتند چکار کردی؟!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
هرگاه میخواهید ویرانی به بار آورید، خران را آزاد کنید!
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
از صب که پاشدم امسال برام مثل سالای دیگه نبود.... هر سال منتظر ختش و بش ها و شوخی های روز تولدم بودم و قبل از اینکه از رخت کنده بشم گوشیمو چک میکردم.
امسال نه ذوقشو داشتم نه کسی بود که پیام بده

سالای قبلم اگه کسی حرفی میزد به خاطر پست های لوسی بود که میخواستم بذارم و دو نفر روز تولدمو تبریک بگن بهم و یکم حالم خوب شه. ولی امسال حوصلشو نداشتم. امیر دو روز قبل تولدم خیلی قشنگ تولدمو تبریک گفت و استوری گذاشت ولی سعی کردم خودمو ذوق زده نشون بدم و ازش تش
"بعضی حرف ها"
مانده پشت بغض تلخم دردِ بعضی حرفها
نیست اینجا بین مردم،مردِ بعضی حرفها
 
گاه گاهی می خورد بر قامت احساس من
ضربه ای از تیشه ی نامردِ بعضی حرف ها
 
کرده ام پاک از دلم اندیشه ی غم را ولی
باز هم پیداست در من گردِ بعضی حرف ها
 
بی تو در خلوت به طرزی گنگ می لرزد دلم
از مرور خاطرات سردِ بعضی حرف ها
 
با همه ناپختگی ها خوب می دانم که هست
زخم های کهنه دست آوردِ بعضی حر فها
 
پس چرا اینقدر میسوزد دل دریایی ام
از هجوم شعله های زرد بعضی حرف ها
 
بی
ای تو آن که صدای گریه ات حتی در سکوتِ مرگبارِ شب به گوشِ کسی نمی رسد؛ای تو آن که نگاه ها از تبرک به چهره ی مقدست محروم اند؛در کدامین قبه ی متبرکه به انتظار برخواستن بانگِ ظهورت نشسته ای؟در کجای آسمان با خدایمان برای ما دعا می کنی؟در کدامین شب از حوالیِ بی خیالیِ ما گذر کرده ای و گردِ پاکِ محبتت را بر دامان ما نشانده ای کِ اینچنین مجنونِ رایحه ی بهشتی ات شده ایم؟کجای زمان برای ما دستانت را به سمتِ خدا گرفته ای کِ در دل شب نامت بر قلب هایمان درخش
سرباز... 
قدم های اجبـــــاری روز های تکـــــراری 
سرباز... خوابیدن اجبار بیدار شدن اجبار...
سرباز یعنی تنهایی... سرباز بی حوصله ، سرخورده
سرباز یعنی برجک است و تنهایی تو خاطرات روز های گذشته تو شیرینی خاطرات و تلخی حال 
سرباز که باشی باید موهاتو از ته بزنی... لباسی که دوست نداری بپوشی و کفشی که دوس نداری پات کنی... 
سرباز که باشی باید دو سال با آدمایی که دوست نداری زندگی کنی
سرباز یعنی لباس پلنگی... پوتین و برگ سینه 
سرباز یعنی ۲۱ ماه بی اختیاری...
در قبایل عرب همواره جنگ بود
اما مکه زمین حرام بود و ماه های رجب و ذی القعده ، ذی الحجه و محرّم
زمانِ حرام.
یعنی که در آن جنگ حرام است.
دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل میکردند
اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگ اند و این آرامش از سازش نیست
ماه حرام رسیده است و چون بگذرد ، جنگ ادامه خواهد یافت.
سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده قبیله پرچم سرخی بر می افراشتند تا
دوستان، دشمنان و مردم بدانند که : جنگ پایان
فردا و پس‌فردا که بگذرد، چیزی از ماه مبارکش باقی نمی‌ماند. من می‌مانم و آرزوهای برباد رفته. همۀ اوقات فکریِ این خیالِ خامم که از فردایِ ماه رمضان، شروع می‌کنم به کارهایی که تویِ ماه مبارک از خدا خواسته‌ام موفقم بدارد در انجام دادن‌شان. 
آدمی همیشه در حال فریب‌دادن خودش است. اصلا تا خودت را نفریبی، نمی‌توانی دیگران را بفریبی. درست و حسابی که فکر کنی می‌بینی ماه رمضان، به‌ترین اوقاتی بوده که همان چیزهایی را که از خدا خواسته‌ای، شروع کن
بیشتر از هر صلواتی، خدا!
صل علی علیّ موسی الرّضا
تامّةً، زاکیةً، باقیه
دائم و پیوسته، سلیس و رسا
پاک درودی که نباشد دروغ
ناب دعایی که نباشد ریا
تازه سلامی که نباشد کهن
تیز بریدی که نیفتد ز پا
بگذرد از دود و دم شهر ری
بال گشاید به سوی کبریا
نامهٔ عشاق برد سوی دوست
تازه کند قصهٔ باد صبا
گاه شود هم‌نفس موج‌ها
گاه شود هم‌سفر ابرها
گاه چو آهو بنهد پا به بند
گاه شود همچو کبوتر رها
هر سحرش ذکر خفی: فاطمه
نیمشبش بانگ جلی: مرتضی
گاه کند گریه برای حسن
گا
دنیا دور سرش می‌چرخید.
دنیا چرخیده بود و چرخیده بود و او با ندانم کاری هایش دقیقا در نقطه ای ایستاده بود که سالِ پیش و سالِ پیش ترش!!!
برای بار سوم رو به نابودی بود ، 
که در حوالیِ بیستمین سالی که از هفتاد و هشتِ متولد شدنش می‌گذشت ،
دقیقا هفتاد و هشت روز مانده به ویرانیِ سوم ،
از روی زمین بلند شد و محکم تر از قبل ایستاد .
گردِ غبار را از لباس هایش تکاند.
و دوباره عاشقِ
کارش ، زندگی اش ، کارگاه کوچکش و آرزوهای ریز و درشتش شد و
دل به کار داد .
با اینکه آدمیها از روی غرور و خود خواهی همیشه و در همه جا خران را سمبل بی هوشی و خریت میدانند ولی خران در بسیاری از موارد تیز هوش و دور اندیشی خود را بدون تظاهر و خودنمائی  به ثبوت رسانیده اند و از جمله در راه پیمائی بدون وسائل علمی همیشه کوتاه ترین و راست ترین راه را انتخاب می کنند و در علم هندسه (که برهان حمار ) معروف است، خر از هر راهی که یکبار برود بخوبی یاد میگیرد و بار دوم در همانجا ترمز میکند .
در تیز هوشی و دور اندیشی و واقع بینی همین قدر ب
همیشه از یک حدی که بگذرد قضیه برعکس میشود. از یک حد که مهربانتر شوی سو استفاده ها از تو زیاد میشود ، نقد و انتقاد و حسادت ها زیاد میشود از یک حدی که بیخیال تر شوی همه چیز روال‌ تر میشود. لکن این حد بسیار مهم است . که باید از آن با بی رحمی تمام بگذری . مثلا زمانی که پشت فرمان ماشینم نشسته ام و با سرعت به سمت مدرسه یا منزل درجاده در حرکت هستم تمام چیزهایی که اطراف جاده هستند به سرعت عبور میکنند؛ اما وقتی خیلی سریع ‌تر رانندگی میکنم  ینی از حد
تمام کفِ پا از تاول پُر بود. تاول ها، به حُباب می مانست. دوا گلی ها را رویِ کف پاها سراند. سوزش ... سوزش ... گردِ پنی سیلین را با پنبه به زخم کشید. "می تونستم آروم تر، رویِ زخم هاتون مرهم بذارم. اما دیدم درد مردونه ... سوزِ مردونه می خواد." مهیار از حرفهایِ ملک حَض کرد.
+ پاریس، پاریس - سعید تشکری
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
ای رمز تو آسمان گرفتهراه تو سپاه جان گرفته
نور تو زمان ستانده از خودموسیقی تو جهان گرفته
راه تو رهی ز آسمان استبر روی زمین کران گرفته
اسم تو بزیستیم و خوش بوداین زیستن امان گرفته
هر کس ز تو گفت کار خود کردوه زین شب گفتمان گرفته
من گفتم و این تو بود در مندر هم ز تو گفتِ مان گرفته
ای اهل ادب چه گویی از ما؟ای جمله خران نان گرفته!
حلمی چو قلم ز ماه بگرفتعشق از نو خط بیان گرفته
موسیقی: Sleep Dealer - The Way Home
هجده تیر نود و هشت ! به سلامتی بیست سال گذشت! بیست سال دیگر هم باید بگذرد تا معلوم شود زیر سینک آشپزخانه نظام چه سوسکهایی لانه کرده بودند! یا شاید لانه کرده اند هنوز هم!
وقتی سال شصت و هشت امام را تشییع می کردند جمعیت داد می زد که علی رغم هشت سال جنگ و آوارگی و گاها گرسنگی علی رغم هزاران ترور علی رغم همه ویرانی ها از کرده خود در انقلاب پنجاه  و هفت پشیمان نیست
اما امروز! امروز بیست دقیقه ای برجام را تصویب می کند با هر حرام زاده ای دست می دهد زیر با
پشت سر تی‌ای احتمال حرف می‌زنیم؛ دایی‌اش فوت می‌کند و غصه‌م می‌گیرد.
ذهنم پر از است از این جور چیزها که نوشتنم نمی‌آید.
معیارهایم(ان) خراب است.
پی‌نوشت: گیریم این‌ها تمامشان بگذرد و روی خورشید را ببینیم. با روحی که آسیب دیده، تکه‌تکه است، چه کنیم؟ خورشید را مرهمش بگیریم؟
منتظران وقت سحرپاشویم
عقل تهی جان شده شیداشویم
گشته جهان خرّ‌‌م ازین انتظار
روح وروان چون گلِ رعناشویم
روبه خدادست به درگاه او
ناله کنان اشک، هویداشویم
شبنمِ چشمانِ شماعاشقان
جمع شودهمرهِ دریاشویم
خواهشِ چشمانِ شمامستجاب
دیدنِ آدینه صف آراشویم
منتظران وقت طلوعین فجر
منتظرِیوسفِ زهرا(س)شویم
وعده ی مولودشودچون به پا
آتش واسپندوسمیرا شویم
گردِ رهش سرمه ی چشمان خود
کوکب وناهیدوثریا شویم
بارگهش را گلِ نیلوفری
مریم و رُز،غنچه ی میناشویم
(
خدا را شکر میکنم که این دوران را به سلامت طی کردم. الان از همه استرس ها رها شدم...
یک سفر چندروزه میخواهم...
شاید به کرمان
شاید به مشهد
شاید به خوزستان
 
 
اینها سه شهری هستند که در نظر دارم. تا ببینیم کدام میشود. امیدوارم خوش بگذرد 
عید امسال با مهمانی نا خوانده..
کم کم به لحظات پایانی سال 1398 نزدیک می شویم.
یک سال دیگر با فراز و نشیب ها،تلخی ها و شیرینی ها و غم ها و خوشی هایش گذشت...
اما امسال عیدی متفاوت در پیش خواهیم داشت؛عیدی با مهمانی ناخوانده که وجودش خوشایند نیست...
اما خب این نیز بگذرد...
بودند کسانی که عید سال گذشته را با خانواده خود به خوشی سپری می کردند اما حال درگیر مهمان نوازی این مهمان خوفناک شدند و هم اکنون زیر خروار ها خاک آرمیده اند...
این نیز بگذرد...
کاش کمی رعا
 • منتظر:
 چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هایت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.
 
 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
تنهایی سخته . گاهی میشه پنجه ای روی گلوت ...
اما سخت تر از اون اینه که یه آدم بی ربط توی زندگیت باشه !
روح وحشی
+پنجه را به نرمی از روی گلوم بر میدارم . جای دردش را کمی با دستام التیام میدم . 
این نیز بگذرد ...
++بهار گیلان فوق العاده است . انگار که توی باغ پرندگانم :)
عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.
#ملت عشق
فتنه‌اندیشان به عالم منترنداین جماعت هر دو روشان یک خرند
بی‌هنر، بی‌کار و در اتلاف عشقیک‌نفس در عوعو و در عرعرند
گرچه سگ بالاتر از این ناکسانگاو و خوکان جملگی زیشان سرند
لاجرم تمثیل شد همکار وصفتا بدانی این ددان چون محشرند!
بنده‌ی حرف‌اند و شاه وِروِرندواعظ خیرند و در صحنه شرند
یک زمانی بی‌زمانی عاقبتاز سر خلقان چو مستی می‌پرند
باید این چرخ عبث دوری زندتا تمام آید حروفی که برند
حلمی این مستی بی‌پایان خوش استاین خران هستند و روزی بگذر
هزار سال دیگر هم که بگذرد
هزار ضریح مطلا هم که برایت بسازند
ما باز هم برای کهنه پیراهنی که از تو دریغ شد، گریه می‌کنیم.
+مردهای خانه عازم تواند و باز من جاماندم...
+از ما جامانده‌ها چه بر می‌آید جز اینکه دور هم بنشینیم به روضه خوانی و اشک...
+الحمدلله علی کل نعمه
+المستغاث بک یا صاحب الزمان
 وسط روز یک متن بلند بالایی نوشتم در مورد وقاحت همکارم و عدم اقتدار خودم, ولی شلوغی کار فرصت کامل کردن و پست کردنش رو بهم نداد.
الان هرچند از خشمم کم شده ولی اضطراب یکی از جلساتم رو دارم, بعد از رسیدن به خونه فکر کردم که دست بردارم از این فکر ایده آل که مسائل کار و خونه رو قاطی نکنم, من اضطراب داشتمو نمیتونستم انکارش کنم, ولی میتونم به خودن فرصت بدم که باهاش کنار بیام که یواش یواش ته نشین بشه که هی پرتش نکنم دورتر و اون درست عین بومرنگ محکمتر برگ
گاهی لازم است "سخت بگذرد" تا بفهمیم که بقیه وقت ها همچین هم سخت نمیگذرد...
گاهی توهّم ورمان میدارد که "سخت است"، اما چون "سختی نکشیدم" گمان میکنیم "سخت است". در حالی که خیلی ها حسرت این راحتی ما را میخورند...
گاهی لازم است «سخت بگذرد»!!

-------------------
صلوات
تو می‌توانی مسلمان زاده باشی 
و اسلام را دوباره کشف کنی 
 
و هر کسی به اندازه ی دلتنگی هایشدرگیر شب است...
 
تو آن نه‌ای که چو غایب شوی ز دل بروی
 تفاوتی نکند قرب دل به بعد مکان
 
گفتم دَری ز خَلق ببندم به رویِ خویشدردی‌ست در دلم که ز دیوار بگذرد 
لینک: چشم انتظاری فقط بگگم که "کتاب در کنار متن، با اتفاق گرافیکی ویژه‌ای نیز همراه شده است."نخرید اش تا خودم براتون بخرم :) 
 
 
خب دوران سرخوشی به پایان آمد و من تشنه‌ام دوباره، اما راستش نه تشنه‌ی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن که تشنه‌ی لاس زدن و دلم از تنهایی گرفته. 
چاره چیست؟ به یقین صبر و صبر و کمی مدارا با دل.
می‌خونه: دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده‌ نداره... به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه‌دار...
باید از خودم مراقبت کنم در مقابل این تشنگی و تلخی تنهایی، این نیز بگذرد.
کولر اتاقم را خاموش کرده ام. پنجره را باز کرده ام.چه قدر گرم شده هوا ! دلم می خواست زمستان می بود. هفت و پنجاه و هفت دقیقه ی زمستان، حتما شب می بود. دلم می خواست یکی از آن شب های استخوان سوز زمستان می بود. از همان هایی که من در خانه هم که هستم، کاپشن می پوشم و کلاه بافت سرم می گذارم. دلم می خواست شب استخوان سوزی می بود.  تابستان ها همیشه هوس ِ زمستان سراغم می آید. نه این که زمستان را بیشتر دوست داشته باشم. نه ... زمستان اما انگار به ذات آدم نزدیک تر است
قبلنا فکر میکردم مردا خیلی ساده عاشق میشن و زوج خودشونو پیدا میکنن و داستان تموم میشه. ولی یاد گرفتم قضیه چیز دیگه ایه. اتفاقا مردا این آپشنو دارن که در عین اینکه رسما همسر یه خانم هستن، معشوقه نفر دومی هم باشن و از اون طرف واسه آدم سومی جوری نقش بازی کنن که انگااااار شیفته و شیدا شن ولی در حقیقت حس خاصی به اون شخص نداشته باشن.
شاید باورش واستون سخت باشه ولی من دیدم که عین خربزه میگن دوست دارم و بهمان و اتفاقا هیچ حسی به طرف ندارن! اقا من اینو هم
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمسای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفازان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطازین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطاچندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیااز بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو رااز جرم ترسان می‌شوی و
ونیز فرمود ع هرکس یکروز تما بر او بگذرد ونمازهای پنجگانه را بخواند ودر ان نمازوقل والله احد نخواند باو شود ای بنده خدا تو از نماز گزران نیستی و نیز فرمود ع هر که ایمان بخدا و روز جزا دارد خواندن قل هوالله احد را دنبالهر نماز واجب از دست ندهد زبرا هر کس انرا بخواند خداوندخیر دنیا واخرت را برای او فراهم کند وپدر ومادر شرا و هرکه از اندو متولد شده بیامرزد 
اندوه که از حد بگذردجایش را می‌دهد به یک بی اعتنایی مزمن!دیگر مهم نیست.. بودن یا نبودن؛دوست داشتن یا نـداشتن …آنچه اهمیت داردکشداری رخوتناک از حسی است…که دیگر تـو را به واکنش نمی‌کشاند!در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شویو نگاه میکنی و نگاه و نـگــــــــــاه….
هزاران هزار سرباز
هر روز سپیده دم
با دستکش و بی دستکش
مایع ظرفشویی می ریزند
اسکاچ می مالند
کف درست می کنند
آب می ریزند
و انتظار می کشند
تا ظرف بعدی کثیف شود
تا دوباره دستکش به دست کنند
تا بشورند
تا وقت بگذرد
.
.
.
آیا بهتر نیست برای تبلیغات مایع ظرفشویی دورتو و اکتیو از یک سرباز استفاده کنیم ؟
و چند وقت بعد مجبور می‌شوی بپذیری زندگی بدون کسی که دوستش داری همچنان ادامه دارد و تو اگر همراهش نشوی جا می مانی…نسخه می پیچند برایت که چنگ بزنی به آدم های دیگر تا این روزهای لعنتی راحت تر بگذرد…اول مقاومت می کنی ولی بعد می پذیری که چاره ای از این بهتر نیست…این وسط کلاس ورزش، تغییر رنگ و مدل مو، قرارهای دوستانه و خرید هم مسکن بی تاثیری نمی تواند باشد…
 
 
 
ادامه مطلب
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
گاهی فکر می‌کنم شاید مسلم بود که باعث شد هزاره‌ای بگذرد و هنوز زمین در اغما به سر ببرد
و اهل آن بگویند طبیب دوار بطبه سخن از گذشته‌هاست و در عصر ما جایی ندارد
وقتی کسی که همه قلبت عاشق اوست در آخرین نجوایش بخواند
اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد
 و گمان کنی که ذره‌ای از حس شرمش کوه‌ها را آب می‌کند
شاید حق داشته باشی که نخواهی مسلمی دیگر، چنین زخمی بردارد
 
پ ن:
یک‌بار دیگر بیا و بگو فلیرحل معنا...
 
 
 
مثل یک شیشه ی عطر که کسی نباید بویش کند تا ذره ای از آن کم نشود، وقتی نیستی خودم را محکم پتو پیج میکنم و حرفی نمی زنم...
انگار که همه چیز را ذخیره کنم برای روز برگشتنِ تو...
البته نمیدانستم چند روز یا چند ماه یا چند سال دیگر باید توی این پتو بمانم...
به تو که فکر میکنم، به چشمهای تو... دیگر جایی برای شک نمی ماند.
چشمهای تو تا انتهای روح من را رفته و بازگشته است...
یک رنگِ طلایی از دوتا خورشیدِ روی صورتت ، روی تمام دیوار های اتاق های روحم پاشیده شده...
دخت
نمیدونم چرا ورق اینطور برمیگرده که باید این روزها رو به استرس برای مسائل انقدر حاشیه ای بگذرونم و وقت عزیز و باارزشم رو صرف کارهایی کنم که هیچ ارزشی برای آینده ام ندارن...
پناه میبرم به خدا از شرّ تمام آدمهایی که جز عقده چیزی برای نشون دادن به دنیا و باقی آدمها نداشتن...
_خردادماه نود و هشت،کارورزی اطفال،در انتظار عقده گشایی اتند عفونی!(که خدا هرگز از دل سیاه و مکر و ظلم هاش نگذره)_
~التماس دعا
طولانیه ولی خوندنش خالی از لطف نیست! ☺
یه کلاسِ انگلیسی هفته‌ای دو روز تو مدت کوتاه ‌ چند ماهه‌‌ای که وین بودم میرفتم. راستش انگلیسیم اینقدر خوب بود که به اون کلاس نرم، ولی‌ دو چیزِ اون کلاس برام خیلی‌ جالب بود ...دور تا دورِ اون اتاق کوچیک صندلی بود و ما‌ها از کشور‌هایِ مختلف با سنین مختلف مثلِ یه دورِ همی‌ رویِ اون صندلی‌ها مینشستیم و سعی‌ میکردیم با انگلیسی حرف زدن با هم ارتباط برقرار کنیم. نیم ساعتِ آخرِ کلاس هم به حرف زدنِ هر فردِ د
روزها مظلوم نیستند؟ به نظر من چرا. بیشترشان فراموش می‌شوند. چند روز
تکراری و عین هم باید بگذرد تا یکی در این میان، بشود روزی که درش دانشگاه
قبول شدی، عاشق شدی یا عزادار شدی؟ اصلا در مجموع، چند روز از یک زندگیِ
شصت‌ساله یاد آدم می‌ماند؟ هرچند اگر عمر به شصت برسد سال‌ها و دهه‌ها هم
احتمالا گم می‌شوند. من فعلا دلم به حال روزهایم می‌سوزد که چطور تلف
می‌شوند و از یادم می‌روند. از طرفی هم خوش به حال ما، که هر فکر کوتاه و
هر خواب ناخوشی را
گاهی بعد از اتمام ساعات اداری قدم زنان به فلان قسمت فلان پارک می‌روم. آنجا گردِ حوض بزرگی پیرزن و پیر مرد ها ورزش گروهی انجام می‌دهند و من این اتفاق را از کمی عقب تر، روی یک نیمکت سبز رنگ دنبال می‌کنم... یکی از پیر زن ها ، دوست ندارم اینطور صدای‌ش بزنم! چرا که خیلی پویا و پر انرژی‌ست! ست ورزشی سفیدی به تن دارد که روی آنها نخل های سیاه است! هر روز رنگ شال‌ش را عوض می‌کند و چهار شنبه ها هم شال سفید... همیشه لبخند دلنشینی به لب دارد و تمام حرکات ر
 
 
پاییز که باشی می دانی ...
زیر پای عابران ، کوچه بی قرار بهار نشسته !
آخر قصّه پاییز همیشه بهار است !
حتی اگر از زمستانی سخت بگذرد !
پاییز که باشی ، به تقویمت بهار بر می گردد !
 
 
 
شاعر : مژده لواسانی ( کتاب خونِ انار گردن پاییز است )
 
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند
گیرم که... فقط گیرم که حق‌الله بخشیده شود، گیرم که مردم از حقوق خود بگذرند و حق‌الناسی در کار نباشد، گیرم که قیامت هول و هراس “موی سر کودک‌سفید کن” ندارد، گیرم که شب اول قبری با حضور ملکین پرس‌گر در پیش نیست، گیرم که سکرات موت آسان بگذرد، گیرم که در دادگاه درون و بیرونی محاکمه نشوم، و nتا “ گیرم که”ی دیگر...؛
خب با اثر وضعی گناه و اعمالم چه کنم؟!!!
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارندز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند
به جهان زر که تصویر همه هستی خسان استبه میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند 
دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمردبه میان بزمهایی که خران خرام دارند
به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیض‌اندلب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند
طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمودبه طرب خدای‌مردان ز خدای کام دارند
ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستمچه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند
گرچه ره عذا
اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...
کاش ...
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.
گفت عاقل نان ز آزادی به استگندم اندوه از شادی به است
بهر بوفان ظلمت شب نعمت استدر خرابی بهرشان صد شوکت است
خلق پندارد که عاقل فکر اوستخلق با عقل است و این عقلش عدوست
عشق گوید خلق! آزادی بجوای گرسنه رشته‌ی شادی بجو
نان رود از کف چو آزادی رودغم بیاید نان برد شادی رود 
این فکوران بنده‌ی نام‌اند و کامدلقکان عقل در کوی ظلام
بی‌خردمردان کاهل هر سویندهر که مستی را دهانش می‌بویند
هر چه بدبختی ز عقل ناقص استظلمت عالم ز عقل ناکس است
هر حجابی را که بر
شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،
مشکل است آن، که نپرسی تو گهی از مشکلم.
روح توفانی من در بحر قلبم آرمید،
مد و جذر حادثاتش بگذرد از ساحلم.
شهر من آباد هست و شهر دل آباد نه،
از خراباتی خزانبادی وزد بر منزلم.
خرمن مه در گرفت از آه سوزان دلم،
مشت خاکستر بشد این خرمن بی حاصلم.
هم طبیب و هم حبیب از درد من نادیده رفت،
هم رفیق و هم عدو همدست شد با قاتلم.
خوشدلم، از خوشگلم بار ملامتها کشم
، خوشگلا حرف خوشی گو بر مراد این دلم.
همانطور که می دانید ایمپلنت یکی از روش های جایگزینی دندان های از دست رفته است.البته قبل از آنکه دندانپزشک برای جایگزین کردن ایمپلنت اقدام کند مواردی را بررسی می کند. مواردی که باعث پس زدن ایمپلنت نشود.
بسیاری از افراد فکر می کنند که ایمپلنت یک درمان دردناک می باشد اما اشتباه نکنید درد و خونریزی در ایمپلنت بسیار کمتر از سایر روش های مشابه آن است.
ایمپلنت دارای دو قسمت است یکی پایه و دیگری تاج دندان
پایه ایمپلنت از جنس تیتانیوم است.
این پایه تی
من دنبال عشق و اینها نیستم، هیچوقت نبودم. من دوست دارم اوقات خوشی را با دیگران بگذرانم و بعد کمی هم برای خودم تنها باشم،  غذاهای سبک بخورم و زیاد بخوابم. همین.
ولی گاهی دلم میخواهد کسی موهایم را بو کند و بگوید سرت بوی نارگیل میدهد.
به یگانه گفتم اینجور وقت ها باید مثل دارو که سریع توی حلقت میریزیش، یا مثل  وقتی که  آب استخر میرود توی بینی ات ولی وسط شنا کردن هستی و مجبوری همینطوری ادامه دهی تا آخرش، فقط یک کاری کنی بگذرد تا برسی به وقتی که دوبا
سلام
شاید نمی دونستی که نباید هر حرفی رو جلوی یه دلشکسته ی جون به لب رسیده بزنی
شاید خبر نداشتی که عاشق حسوده و نمی تونه بعضی حرفها رو بفهمه
وگرنه طوری حرف نمی زدی که یه ویروس بیفته به جون من و ساعت به ساعت حالم بد تر بشه 
 
می دونی داستان از کجاش جالب می شه؟!
از اون جایی که اینقدر تو دیر سر می زنی به این وبلاگ، که وقتی اینا رو می خونی اصلاً یادت نیست و از خودت می پرسی کشکِ چی مشکِ چی
 
بماند
این نیز بگذرد
ما نیز بگذریم
ولی خدا داند و دل من و بلایی ک
بسم الله
 
بگذریم که خیلی جالب است که بعد از مدت زیادی از پیدا شدن کرونا، دو روز مانده به انتخابات است که ورودش به ایران تأیید می‌شود، اما خطر شرکت در صف رأی‌گیری فردا و اثر انگشت زدن، یک‌هزارم جهاد حاج قاسم در برابر داعشی‌های وحشی هم نیست! برای آنان که در ادعای «من هم قاسم سلیمانی‌ام» صادق باشند، شرکت نکردن در این جهاد آسان از ترس کرونا مسخره است...
إنّ کیدَ الشیطانِ کانَ ضعیفاً.این نیز بگذرد...
 
مریم سقلاطونی
پر کن دوباره کیل مرا ، ایّها العزیز !دست من و نگاه شما ، ایّها العزیز !
 
رو از من شکسته مگردان که سال هاسترو کرده ام به سمت شما ، ایّها العزیز !
 
جان را گرفته ام به سرِ دست و آمدماز کوره راه های بلا ، ایّها العزیز !
 
وادی به وادی آمده ام ، از درت مرانوا کن دری به روی گدا ، ایّها العزیز !
 
چیزی که از بزرگی تو کم نمی شوداین کاسه را … فَاَوفِ لنا ، ایّها العزیز !
 
ما ، جان و مال باختگان را رها مکنبگذار بگذرد شب ما ، ایّها العزیز !
 
خالی
دیگر  روزهای "ماندن در خانه"ار دستمان در رفته است.هر طور هست روز را به شب می چسبانیم
از بازی های فکری و دسته جمعی بگیر تا کتاب و فیلم و سریال
این وسط شیرین بازی های دلنشین سروناز  و بریز و بپاشهای بی پایانش و تکالیف زیاد صدرا هم برای پر کردن این اوقات فراقت طولانی مان غنیمت است
طفلک همسرم که بخاطر ما خانه نشین شده است و فعلا مریض بی مریض
آن هم مردی که یک دقیقه عمرش نباید به بطالت تلف شود..‌چه می شود کرد برای همه است و تقریبا عادت کرده ایم .
و نوشت
عوارض رابطه جنسی زیاد برای زن و مرد
هر چیزی اعتدال دارد و اگر از حد بگذرد عوارض دارد رابطه جنسی هم همینطور است . در رابطه جنسی اگر زیاده روی شود برای زنان و مردان مضر است.با مجله زیبا همراه باشید تا درباره این عوارض بیشتر بدانید
به ادامه بروید
ادامه مطلب
ملت ایران و مدیران و گردانندگان کشور، باید بر گردِ اصول اساسی نظام جمهوری اسلامی مجتمِع گشته و همه‌ی توان و نیروی خود را برای تحقق و حراست از آن متمرکز کنند، و هیچ خواسته و شعار و هیچ انگیزه‌ی فردی و گروهی و قومی و فرقه‌ای نتواند فرد و یا جمعی را از تلاش برای آن اصول و رسیدن به هدف‌های نظام جمهوری اسلامی بازدارد.
┄┅┅❈❈❈┅┅┄
امروز ما احتیاج داریم به اتحاد و یکپارچگی. بهانه‌های اختلاف زیاد است. گاهی در یک قضیه‌ای سلیقه‌ی یک نفر، دو نفر
امروز در پاکت می نویسم:
می توان یک عمر صبر کرد تا عاقبت را دید، می توان عاقبت را رقم زد ...
تغییر ضامن به اختیار کشیدن عاقبت است، ثبات عامل دیدار عاقبتِ بی اختیار ...
بگذریم ... اولین پست پاییزی 98 را با دلتنگیِ ذاتی این فصل می نویسم ...
پاییز زیباست اما هر زیبایی دوست داشتنی نیست ...
پاییز پر از ابهام است، هیچ برگی نمی داند چه وقتی با چه رنگی می افتد ...
یکی سبز و سرحال رها می شود، دیگری طلایی و سیراب!
یکی هم زردِ خشک شده،شکننده، مثلا اوایل زمستان، در سر
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و... 


ادامه مطلب
نه اینکه ازت بخواهم به خودت سخت بگیری، نه اتفاقا دلم میخواهد تا آنجا که میشود کاری کنی که به تو خوش بگذرد! ولی خواسته ی قلبی و واقعی من از تو این است که با تموم وجود زندگی کنی! سعی کن از تک تک لحظه هایت لذت ببری، گذشته را فراموش کنی و امروزت را خیلی زیبا نقاشی کنی، دلم میخواهد به ندای قلبت گوش کنی و دست کودکی را بگیری و به خانوم میانسالی لبخند بزنی، دلم میخواهد همراه با افتادن برگ های پاییزی، غرور و خودخواهی را از خودت دور کنی و نفس بکشی در آسمان
نه اینکه ازت بخواهم به خودت سخت بگیری، نه اتفاقا دلم میخواهد تا آنجا که میشود کاری کنی که به تو خوش بگذرد! ولی خواسته ی قلبی و واقعی من از تو این است که با تموم وجود زندگی کنی! سعی کن از تک تک لحظه هایت لذت ببری، گذشته را فراموش کنی و امروزت را خیلی زیبا نقاشی کنی، دلم میخواهد به ندای قلبت گوش کنی و دست کودکی را بگیری و به خانوم میانسالی لبخند بزنی، دلم میخواهد همراه با افتادن برگ های پاییزی، غرور و خودخواهی را از خودت دور کنی و نفس بکشی در آسمان
کهکشان‌ها سامانه‌هایی بزرگ و با اندازه و مرزی مشخّص هستند که از ستاره‌ها، بقایای ستاره‌ای، ماده تاریک، گازها و گرد و غبارهای میان ستاره‌ای تشکیل یافته‌اند و با نیروهای گرانشی به گردِ هم آمده‌اند.
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فرا
متن آهنگ ای وای بر ما از حامد نیک پی تقدیم به شما عزیزان ...زلف آشفته ات ، گشته آرام ِجاندل که رفت از بَرم ، تو کنارم بمانعقل راهی‌ نبرد ، مست و دیوانه شدعاشقی کن چُنان ، همچو افسانه شوای وای وای بر ما ، عشق داد بر بادهستیِ ما راای وای وای بر ما ، عشق داد بر بادهستیِ ما راوای اگر لحظه‌ ای ، بی‌ غمت بگذردآه عشقت ببین ، تا کجا میبَردیک نگَه کردی ، و بی‌ دل و جان شدمتا بسازی مرا ، سخت ویران شدمزلف آشفته‌ ات ، گشته آرامِ جاندل که رفت از بَرم ، تو کنار
اگر بلافاصله به جراح بینی مراجعه کنید می توان بینی را جا انداخت ولی اگر یک ماه از شکستگی شدید بینی بگذرد فقط از طریق جراحی بینی می توان شکستگی را درمان کرد.
 
در مواردی  شکستگی بینی بر اثر ضربات شدیدی است که از روبه رو به بینی زده شده و منجرب به خونریزی بینی می شود که فرد سریعاٌ باید به جراح بینی خوب مراجعه کند و تحت درمان قرار گیرید.
ادامه مطلب
آمدم غر بزنم به جانِ تابستان، اما دیدم چه فایده دارد؟ نالیدن من که این روزهای طولانی داغِ بی‌حوصله را خلاصه نمی‌کند. با ارادت به همهٔ میوه‌های رنگینش، چه می‌شد اگر ذره‌ای از دلبرانگی هوای پاییز را هم با خود داشت...؟ ابری، سایهٔ خنکی، نم بارانی؟ آخ پاییز، پاییز برگ‌ریز... کاش کسی مرا همین لحظه، به یک نقطهٔ خنک و خوش آب و هوای کشور می‌رساند؛ شرایط سفر اگر مهیا بود. نیست اما. باید گذاشت این تابستان هم، با همهٔ سنگینی‌ و پر زوری‌اش، از بی‌نفس
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌ش
(این‌ها همه موقت است، پاک می‌کنم.. عجالتا می‌نویسم بلکه راحت‌تر بگذرد زمان)
هنوز کامل از خواب بیدار نشده بودم... که پیام اومد از... 
دوباره صداها تو سرم چرخید... 
میدونی سنگ که نیستیم، بی تفاوت بگذریم... درد داره این روزا... شاید این تصمیم با اینکه شبیه یک مهلکه واقعیه، بهترین تصمیم بود... جلز و ولز کنیم هی که چی بشه؟ 
کاش واقعا به قول اون دوستمون درست شه همه چی... 
کاش ما دووم بیاریم تا اون روز...
هعی... امان از این چرخش بی رحمانه روزگار...
امان از‌خود
تصویر یک کهکشان مارپیچی
کهکشان‌ها سامانه‌هایی بزرگ و با اندازه و مرزی مشخّص هستند که از ستاره‌ها، بقایای ستاره‌ای، ماده تاریک، گازها و گرد و غبارهای میان ستاره‌ای تشکیل شده‌اند و با نیروهای گرانشی به گردِ هم آمده‌اند.[۱][۲] کوچک‌ترین کهکشان‌ها دارای پهنایی برابر با چند صد سال نوری، شامل نزدیک به صد میلیون (۱۰۸) ستاره هستند. بزرگ‌ترین کهکشان‌ها تا ۳ میلیون سال نوری پهنا دارند و شامل بیش از صد تریلیون (۱۰۱۴) ستاره هستند.[۳]کهکشان
مثلا اینکه دوباره در بدترین شرایط، آن ساعتِ ناجی بالای واتساپش ​​​​​​خواب رفته است و نیست! 
 
 
گریان نوشت: کاش می شد مثل سرخپوست ها در آسمان دود بر پا کرد.خدایا این وقت شب از چه کسی می شود کمک خواست؟خدایا این زندگی اسب! چرا نمی تواند حتی به قدر نصف روز از راه هموار بگذرد؟
دانلود آهنگ جدید دنگ شو به نام این نیز بگذرد با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Dang Show Called In Niz Bogzarad
 

بچه ها به پیج اینستاگرامم هم سر بزنید
https://www.instagram.com/bamiseda


دانلود ،
موزیک ،
دانلود موزیک ،
دانلود آهنگ
 ،
دانلود آهنگ جدید  ،
موزیک جدید ،
آهنگ جدید ،
دانلود موزیک جدید ،
دانلود مداحی ،
دانلود نوحه ، نوحه ،
دانلود نوحه جدید

برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
ادامه مطلب
کاش اون شب هم کلاس داشتم و نمیومدم جیگرخُرون. انقدر بده تو خاطره‌م اون روز و اون هفته که حد نداره. ب پیش من بد می‌گفت از ژ. می‌خندید و می‌گفت اینا چرا اینجورین؟ من تحت تاثیر قرار می‌گرفتم. همواره از سیاست نداشتن آسیب دیده‌‌ام. اون میتونه فاصله‌ی ظاهرو باطن‌ش رو حفظ کنه. من نمی‌تونستم. حس بدی که داشتم و بخشی‌ش رو هم اون القا کرد اون شب رو بروز دادم. شایدم تفاوت در نوع رابطه بود. شایدم در نوع برخورد‌ ها. در نوع شروع. در نوع رفتار ب. در نخواستن
می‌خواستم از حسین منصور حلاج بنویسم دیدم حلاج است و اسرارش و راز باز نگفتن بهتر. دیدم هنوز آن‌طور که باید نمی‌فهمم وقتی می‌گوید: «در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید، الا به خون.» یعنی چه؟ هنوز درک نمی‌کنم عظمت آن‌جا که از یک یک اندام او آواز می‌آمد: اناالحق، آن‌جا که از خاکستر او آواز می‌آمد: اناالحق، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌جا که خاکسترش را بر دجله ریختند و بر آب هم می‌گفت: اناالحق. دیدم حالا که هیچ، هزار سال دیگر هم که بگذرد نمی‌فهمم
گاهی فکر می‌کنم شاید مسلم بود که باعث شد هزاره‌ای بگذرد و هنوز زمین در اغما به سر ببرد
و اهل آن بگویند طبیب دوار بطبه سخن از گذشته‌هاست و در عصر ما جایی ندارد
وقتی کسی که همه قلبت عاشق اوست در آخرین نجوایش بخواند
اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد
 و گمان کنی که ذره‌ای از حس شرمش کوه‌ها را آب می‌کند
شاید حق داشته باشی که نخواهی مسلمی دیگر، چنین زخمی بردارد
 
پ ن:
قول می دهم که همه چیز عوض می‌شود
یک‌بار دیگر بیا و بگو فلیرحل معنا..و قسم به خدا
حیف آن عمری که او بی عشق جانبخشا گذشت،
حیف آن عشقی، اگر با داد و واویلا گذشت.
غرق بادا در گنه، قلبی نورزد عشق پاک،
حیف عمر فاسقی از این جهان رسوا گذشت.
حیف عمر ابلهی، عمری پی دولت دوید،
حیف عمر عاقلی، با هرزه و رؤیا گذشت.
لال گردد آن زبانی که نمی گوید خدا،
حیف آن امت، که او بی دین و بی تقوا گذشت.
بی کفن میرد غریبی، نیست ایرادی دگر،
حیف آن مرگی اگر بی ذکر "لا الا"گذشت
مکّه و مینا نرفتی جرم نبود پیش حق،
حیف عمر غافلی، با ساغر و مینا گذشت.
جور دنیا هم گ
سلام :))
چطورین؟ چخبرا؟
چند روزی هس پست نذاشتم!
الانم به شدت از صبح زدن تو برجک من و خلاصه حوصله ی شرح قصه نیست....
فقط اومدم عین مامان بزرگا یه نصیحت کنم و بعدش برم پِی کارم
حال آدم ها رو نگیرین! حتی از روی دلسوزی تون هر حرف و نصیحت و هشداری رو هر زمان ندید! بعضی آدما کلی زخم خوردن خستن تازه میان درمان بشن از جاشون بلند شن شما به اسم دلسوزی میرید با حرفاتون بهشون سیلی میزنین به خودشون بیان اما بدتر گند میزنین و نابودشون میکنین!....
نکنین! جان عزیزتون
حالا الان من یک چیزی می‌گویم و شما می‌خندید و باور نمی‌کنید‌؛خودم روزهای اول مدام غر می‌زدم و دلم آرام و قرار نداشت.اما می‌خواهم بگویم این روز ها،اوج از دست دادن روزهایی که بدون کرونا می‌تواستند خیلی قشنگ‌تر باشند و اوج دوری از آدم ها و مکان دوست داشتنی‌ام،ته ته دلم ثبات دارد.آرام و متین نشسته یک گوشه و سرش گرم حسینِ جان و رحمة‌للعالمین و باب‌الحوائج است.دلِ دلم،گرم است به همین زیبایی‌ها،به همین آدم ها و آدم‌هایی که خادمشان شده‌ان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تضمین بار